محل تبلیغات شما



باید
خودم را
بگذارم کنارِ خودم
و پیاده‌رو را
تا آخرین سنگفرش
شانه به شانه راه برویم.
غروبی آرام
برای یک تنهایی دونفره!

+امشب خیلی از حرفایی که انتظارشو نداشت گفتم. حرفایی که دو سالی میشه توی گلوم گیر کرده. یعنی بخاطر احساسم مردد بودم در گفتنشون. اما دیگه واقعا تحملم داره تموم میشه. گفتم شاید حرفام یه هشدار باشه تا به خودش بیاد. انقدر خسته و کلافه ام که دارم کاملا سرد و بی تفاوت میشم و اینم بهش گفتم. خواستم بدونه اگه اون تاب و توانی که به مو رسیده، پاره بشه، دیگه آدمی که این همه سال کنار خودش داشته نخواهم بود. جوری میشم که حتی برای خودمم غریبه باشم. بازم همه چی رو سپردم به خدا. هر چی خودش بخواد همون میشه.



نازنین من!
قلبت را دیر بدست آورده ام.
نمی دانی چقدر
با نفس های من هم آهنگ ست!
کاش زودتر آمده بودی.
تکلیفِ این سالهای رفته چیست؟!
نفس های رفته ام را چگونه باز یابم؟!
می دانی چند بار
فرصتِ آغوشت را از دست داده ام؟
چند بوسه را باخته ام؟
چند اسفند را 
بی تو
به فروردین سپرده ام؟
این همه حسرت قلبم را می فشارد.
حالا دیگر
دلیلِ دلتنگی هایم را نپرس.!



مثلِ نفس کشیدن -بی آنکه بدانم- به تو می اندیشم. افکارِ من آزادند به هر کجا که می خواهند، بروند و عجیب است که همه راهشان به سوی توست و این حس را  به من می دهند که می خواهم با تو باشم. چه جایی امن تر از چشمانت، قلبت و آغوشت؟! چیزی وجود ندارد که من بیشتر از با تو بودن بخواهم. دنیا را از دست می دهم و تو تمامِ دنیایم می شوی. به هر سمتی که می روم به تو می رسم. فکر کردن به تو گُداری ست برای عبور از طوفانِ تنهایی. وقتی به تو می اندیشم، تمامِ رؤیاها به دنبالم می افتند و فاصله چیزی نیست جز باغ هایی که در آن گل های اشتیاق می روید. چیزی بالاتر از این نیست که تو سببِ خوشبختی من باشی و من کلید دارِ تنها گنجینه ی دنیا! هر روزِ بی تو مثلِ یک روزِ بی خورشید ست نفسم می گیرد. من تو را با قلبم می بینم و با روحم می بوسم!



هر بار که از خیابان رد می شوی،
آرزو می کنم که کسی
حتّی سایه ات را نبیند! 
آرزو می کنم که عطرت را،
حتّی گنجشکان به لانه شان نبَرند!
آرزو می کنم که لبخندت را
جز من
کسی قاب نکند
تا بر دیوار دلش بیاویزد!
آرزو می کنم امّا
نمی توانم.
نمی توانم جلوی هیچ یک از اینها را بگیرم.
کاش می شد
پیش از آنکه عاشقت شوم،
رازمان را تمامِ شهر بدانند؛
درست یک لحظه بعد از آنکه
تو عاشقم می شدی. 

 


آدم ها را زیاد تنها نگذارید!
چرا که ناگاه در تنهایی شان
دنیایی می سازند
که دیگر
شما در آن جایی ندارید.

+دیر یادم افتادی رفیق دیروزی! درست زمانی که نه انتظارشو داشتم، نه شوق و ذوقی برای شنیدنت. همین شد که ترجیح دادم بلاک بمونی!


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها