محل تبلیغات شما

باید
خودم را
بگذارم کنارِ خودم
و پیاده‌رو را
تا آخرین سنگفرش
شانه به شانه راه برویم.
غروبی آرام
برای یک تنهایی دونفره!

+امشب خیلی از حرفایی که انتظارشو نداشت گفتم. حرفایی که دو سالی میشه توی گلوم گیر کرده. یعنی بخاطر احساسم مردد بودم در گفتنشون. اما دیگه واقعا تحملم داره تموم میشه. گفتم شاید حرفام یه هشدار باشه تا به خودش بیاد. انقدر خسته و کلافه ام که دارم کاملا سرد و بی تفاوت میشم و اینم بهش گفتم. خواستم بدونه اگه اون تاب و توانی که به مو رسیده، پاره بشه، دیگه آدمی که این همه سال کنار خودش داشته نخواهم بود. جوری میشم که حتی برای خودمم غریبه باشم. بازم همه چی رو سپردم به خدا. هر چی خودش بخواد همون میشه.

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم!

راستی چقدر زود، دیر می شود...

لذّتِ عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست...

میشه ,گفتم ,خودش ,حرفایی ,میشم ,چی ,حرفایی که ,رسیده، پاره بشه، ,دیگه آدمی ,بشه، دیگه ,مو رسیده، پاره

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها